سیب هنوز هم شیرین است . هنوز هم ادم بهشت را به لبخند حوا میفروشد .شیطان بهانه بود.
خاطره يعني ... يه سکوت غير منتظره ميون خنده هاي بلند ...!
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید دور که میشوم صدای باران بگو تکلیفم با چشمهایت چیست ؟ لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟
میگم : کلافم
میگی : میفهممت
میگم : این روزا حال و حوصله ی حرف زدن ندارم
میگی : تا وقتی تو بخوای ساکت میشم ... فقط نرو
میگم : ...عاشقتم
میگی : ....هیچی نمیگی فقط صدای هق هقت میاد
گریه میکنی ...تو عاشق تری گلم ...
و خـــــבآ شـــــبــــــ رآ خـــــلــــق ڪــــــــــرב
بــــــرآے بـــــغـــــض و בلــــتــــنــــگـــے
بــــــرآے گـــــریــــﮧ ڪـــــرבטּ
بــــــرآے بغل ڪـــــرבטּ بــــآلـــــشـــــتــــ
بــــــرآے گــــوش ڪـــــرבטּ بــﮧ آهـــنــــگـــ هــــآے قـــــבیــــمــــے
بــــــرآے زلــــ زבטּ بـــﮧ تـــآریــــڪـــے
بــــــرآے نـــخـــوآبـــیـــבטּ و خــــآطــــره هــــآ را مــــــرور ڪـــــرבטּ
تمام نظرات شده نظرات تبلیغاتی ...!
آقای مجری: واسه چی در ُ باز گذاشتی؟
فامیل دور: واسه بهار. از در بسته دزد رد میشه ولی از در باز رد نمیشه. وقتی یه در ُ باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر میکنه یکی هست که در ُباز گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر میکنه کسی نیست ُ یه عالمه چیز خوب اون تو هست ُ میره سراغشون دیگه. در باز ُ کسی نمیزنه. ولی در بسته رو همه میزنند. خود شما به خاطر اینکه بدونی توی این پسته دربسته چیه، میشکنیدش. شکسته میشه اون در. دل آدم هم مثل همین پسته میمونه. یه سری از دلها درشون بازه. میفهمی تو دلش چیه. ولی یه سری از دلها هست که درش بسته اس. اینقدر بسته نگهش میدارند که بالاخره یه روز مجبور میشند بشکنند و همهچی خراب میشه.
آقای مجری: در دل آدم چهجوری باز میشه؟
فامیل دور: در دل آدم با درد دله که باز میشه
دلم می خواهد بخوابم
مثل ماهی حوضمان ...
که چند روزیست روی آب خوابیده است
عکس زیباییه نه؟
میای یه قول بدیم بهم؟
همین الان دستامون بالا کنیم بگیم : ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﻭﻥﻫﺎ ﺭﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ﮐﻦ ♥
اگه وقتی میخنده خوشگل تر میشه.
اگه صداش بی نظیره
اگه خوب شرایط ِ بحرانی رو کنترل میکنه.
اگه بهتون آرامش میده.
اگه میتونه غافلگیرتون کنه.
اگه دوست دارین سربه سرش بذارید که بهتون بگه دیوونه.
اگه بهش میگید رفتم ،که نرو گفتنش رو بشنوید.
اگه مهربونه
اگه ماهه
اگه خوبه
اگه دست هاشو دوست دارید
بهش بگید خب....!
بهش بگید...
دیر میشه
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ :
ﻓﺸﻦ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮﻥ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺎﺳﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ ...
ﻣﺎﺭﮎ ﮐﻔﺸﻤﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﮐﻔﺶ ﻣﻠﯿﻪ ...
ﺯﯾﺮ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﻣﻮﻥ ﺑﺪﻣﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﻧﺦ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﺶ ﺑﺸﯿﻢ ...
ﻣﺎﺭﮎ ﺗﯿﺸﺮﺗﻤﻮﻧﻢ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﯾﻪ ﻫﻨﺪﻭﻧﺴﺖ ﯾﺎ ﺗﻤﺴﺎﺡ ...
ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺒﺮﯾﻤﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺧﺮﺟﺶ ﮐﻨﯿﻢ ...
ﻭﻟﯽ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ
یــه منبــع آرامــش مـی خـوام...
یه شـــونــه....
یه کــوه ِ دلــخوشــی...
یــــه "تـــــــو"....!!
دختر کوچولو: چیکارم داشتی گفتی بیام اینجا؟
پسر کوجولو: میشه با پسرای دیگه بازی نکنی؟، آخـــــــــه من دوست دارم
عطر بارون، با بوی نبودنت بهونه میده دست ِ باریدنم !
مــی خـواهـم داستـانـی از علاقــه ام بـه تــو را بنـویسـم...
یـکی بـــود ، یـکی ...
بـی خیال........!!
خــلاصـه اش میشود اینــکـه :
دوستـت دارم ، لعـنتـی . . . !
گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن
به رفتن که فکر می کنی ..
اتفاقی می افتد که منصرف میشوی...
میخواهی بمانی.
رفتاری می بینی که انگار باید بروی!
این بلا تکلیفی خودش کلی جهنم است...
نقش یک درخت خشک را در زندگی بازی میکنم
نمیدانم که باید چشم انتظار بهار باشم...یا هیزم شکن پیر
روزهای زیادی را سکوت کرده ام...
تنهایی...!
مرا خاموش کرده است...
!کسی چه میداند...
همین که دست نیافتی هستی حال مرا خوب میکند...
اصلا عشق یعنی دوردست ها...
به همین دوری ...!!
بازهم میخواهمت...!
تنهایی یعنی خودت بنویسی و خودت بخونی
سخـت تـریـن کـار دنـیـا ؛
بـی مـحـلــی کـردن ،
بـه کسـیـه کـه :
با تـمـام وجــود دوسـتش داری
تف به این روزگار
امــــــا...
کـسـی هستمــــــ...
کـــه تـنهـــا تــــــو را دوستـــــــــ دارم....!
اصلا به روی خودم هم نمی آورم
که نیستی
هرروز صبح
شماره ات را میگیرم
زنی میگوید:دستگاه مشترک ...
حرفش را قطع میکنم!
صدایت چرا انقدر عوض شده عزیزم؟
خوبی؟ سرما که نخورده ای؟
می دانی چقدر دلم برایت تنگ شده است؟
چندثانیه ای سکوت میکنم.
من هم خوبم.
مزاحمت نمی شوم...
اصلا به روی خودم نمی آورم که نیستی...
سکـــــــــــوت می کنـــــمنه اینـــــــــــــــکه دردی نیسـتگلویی نمــــــــانده برای فــــــــــریـــــاد
نـ ـذر کـ ـرده ام اگـ ـر نیـ ـایـ ـی پیـ ـاده از یـ ـادت بـ ـروم ...!
چـ ـه کسـ ـی اولیـ ـن بـ ـار ایـ ـن دروغ را گفت : ...
بـ ـزرگ مـ ـی شـ ـوی یـ ـادت مـ ـی رود ..... !
حوصله خواندن ندارم..حوصله نوشتن هم ندارم..این همه دلتنگی دیگر نه باخواندن کم میشود..نه نوشتن...دلم فقط لمس آغوشت را میخواهد..فقط همین....!
حواست هست نزدیکای پاییز است ؟؟؟
دلم از باد و باران های بی تدبیر لبریز است …
حواست هست نیمکت های پاییزی کمی سرد است ؟
مجالی هم که باشد فرصت خوب نشستن روی دفترهای پر برگ است …
حواست هست شبهای بلند پیش رویت انتظار دیدنت را زنده می دارند و در پایان این قصه یلدایی که می داند تمام فصل بی برگی به یادت سبز می ماندم ؟
حواست هست چون سابق به زیر باد و باران پا به پا باشیم و در آن سوز بی احساس دستانت میان دست های من نمی لرزید ؟
حواست هست کنج کوچه های شهر همان جایی که آب چاله هایش انتظار یک قدم را داشت ، تمام چاله های منتظر هم سهم من میشد ؟
حواست هست ؟؟؟ معلوم است !
هی فلانی ، من زاده ی تنهاییم …
خدا تو را برای “او” نگه دارد …
با تو بودن خیلی وقته که گذشته
بی تو بودن مثل مهر سرنوشته
حالا اسم تو را هی زمزمه کردن
واسه من نه تو میشه نه فرقی داره . . .
راستي
قد من
دوستت داره ؟
نمیدونم این روزهام چطور میگذره فقط میدونم که میگذره.با ابهام،با یک گیجی ممتد،با
خلسه ای بی پایان....شاید به آرامش قبل از طوفان بیشتر شبیه باشه.میدونم قراره
طوفانی در درونم اتفاق بیفته اما هیچ ذهنیتی در موردش ندارم...
باز یه بغضی گلومو گرفته ،. باز همون حس درد جدایی ،. من امروز کجامو. تو امروز کجایی.
اونجارو نمیدونم ولی اینجا هوا بدجوری دو نفره س
ولی میدونی چیه.......به درک ک هوا دو نفره شده تنهایی قدم زدن یه فاز دیگه ای داره ...!
چقدر بد که نمیتونم دروغ بگم......
مــی خـواهـم داستـانـی از علاقــه ام بـه تــو را بنـویسـم
یـکی بـــود ، یـکی …
بـی خیال…!!
خــلاصـه اش میشود اینــکـه :
دوستـت دارم ، لعـنتـی . . . !
ســــر زده بیــــــا …
کمــــــﮯ آشفتــــگی بــــد نـیست …
آن وقــــــت …
تکــــــاندن ِ شانــــــه هاﮮ ِ پُـر غُـبــــــار
و مُرتب کردن ِ موهــــــاﮮ ِ پریـشــــــانت ،
بهانـــــــﮧ اﮮ مـﮯشود براﮮ ِ زندگـــــــﮯ . . .
من تو را نمی سرایم !
تو …
خودت در واژه ها می نشینی ..
خودت قلم را وسوسه می کنی !!
و شعر را بیدار می کنی !!
مهربانی ات را مرزی نیست !
یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینشت قلبت را بوسیده . . .
دلم می خواهد نامت را صدا کنم !
یک طور دیگر!
جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد !
یک طور که هیچ کس را صدا نکرده باشم !
دلم می خواهد نامت را صدا کنم !
یک طور که دلت قرص شود که من هستم ,
یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ، تو هم هستی …!
تو را خودم چشم زدم بس که نوشتمت میان شعرهایم ،
بی آنکه “اسپند” بچرخانم میان واژه هایم
.: Weblog Themes By Pichak :.